۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

یک جنایت دیگر و هزاران نفر تماشاچی خشونت رژیم خشونت پرور

اگر از کسانیکه به تماشای اعدام یک نوجوان 17 ساله یعنی علیرضا سلطانی کسیکه داداشی را به قتل رسانده بود بپرسید این رژیم را میخواهند اکثریتشان خواهند گفت : نه !!

باید پرسید وقتی رژیمی را نمیخواهید چرا به تماشای جنایاتش میروید؟ چرا فرهنگ خشونت را در دلهایتان پرورش میدهید؟ وقتی جمعیتی را که به تماشای این جنایت رفته بودند دیدم (در اینترنت) آنهم به صورت اتفاقی در دلم گفتم خلایق هر چه لایق.

یادم میاید نوجوانی دانش آموز بودم که منزلمان در زاهدان بود به واسطه شرایط شغلی پدر چند سالی آنجا بودیم در راه مدرسه از محلی به نام دروازه خاش میگذشتم در آنروزها اعدامهای بسیاری در این محل انجام میشد و دقیقا زمانی این اعدامها صورت میگرفت که دانش آموزان هم این اعدامها را ببینند اگر هم زودتر انجام میشد افراد یا فرد معدوم را آنقدر آویزان میگذاشتند تا همه دانش آموزان این صحنه های دلخراش را ببینند رژیم همان زمان هم به دنبال پرورش فرهنگ خشونت در بین کودکان و نوجوانان بود تا از ایرانیان دلسوز و مهربان آنروز ملتی بسازد که برای تماشای کشته شدن یک انسان در صف بایستند و این را برای خود افتخار بدانند که دیدند چگونه فرد معدوم مرده است یادم میاید در همان سن و سال هم دل دیدن این صحنه ها را نداشتم که چه بسا اگر داشتم شاید من هم تماشا میکردم چون آنروز من نمیدانستم اهریمن ج.اسلامی سعی دارد از من آدمی بسازد که خود میخواهد همیشه هنگام عبور از این محل اگر با خبر میشدم که اعدامی در کار است راهم را دور میکردم و از یک مسیر دورتر به مدرسه میرفتم ناظم مدرسه هم که آنقدر عاقل نبود که بفهمد چرا دیر به مدرسه رسیده ام بنابراین چند خط کش (آنهم از طرف باریک خط کش ) محکم کف دستانم میزد و خوشحال بود که مرا تربیت کرده است تا اینکه یک روز به پدرم گفت که من گاهی دیر به مدرسه میروم راستش را بخواهید پدرم آدم منطقی بود و هست لذا از من دلیل دیر رفتن به مدرسه را با مهربانی پرسید و من هم ناگهان درد تمام خط کشهایی که از آقای ناظم خورده بودم را احساس کردم و بغضم ترکید آنقدر گریه کردم که مادرم نیز همراهم شروع به اشک ریختن کرد وقتی والدینم دلیل دیر رفتن به مدرسه را فهمیدند گفتند که از داشتن فرزندی چون من به خود میبالند و... بگویم از جناب ناظم چشمتان روز بد نبیند پدرم به سراغش رفت و اورا به کلاسی که خالی بود برد به بهانه اینکه چند کلام خصوصی صحبت دارد و از او خواست خط کشش را هم با خود بیاورد آنروز پدرم ناظم را با خط کش به باد کتک گرفته بود البته اول دلیلش را به او گفته بود و بعد حسابی خدمتش رسیده بود این چیزها را من آنروز نفهمیدم فقط همینقدر احساس کردم که دیگر جناب ناظم دور و بر من نمیپلکد اگر دیر هم به مدرسه میرفتم فقط میگفت برو سرکلاست دفعه آخرت باشه ... تا اینکه سالها از آن ماجرا گذشت و در روزهایی که من تازه پدر شده بودم پدرم ماجرا کتک زدن ناظم را تعریف کرد و به من گفت فرزندت را چون من در شرایط این چنینی که حق به جانب است حمایت کن مبادا فکر کند پدرش حامیش نیست و ...

این ماجرا را تعریف کردم که بگویم من هنوز هم نمیتوانم صحنه مردن یک انسان را تماشا کنم حتی وقتی سر یک گوسفند را هم میبرند تماشایش برایم درد آور است .

ایرانیان عزیز اگر واقعا این رژیم را نمخواهید به تماشای این جنایتها هم نروید حتی تعریف کردن دیگران را هم گوش نکنید بعضی سایتها و وبلاگها ماجرای اعدام قاتل داداشی را چنان با آب و تاب و عکسهای لحظه به لحظه اعدام منتشر کرده اند که گویی ایران به یک پیروزی بزرگ در زمینه های مختلف دست یافته است از این سایتها و این وبلاگهایی که دانسته و ندانسته نوکری رژیم را میکنند سوال میکنم آیا هیچگاه خبر اختراع یک نوجوان ایرانی را با این آب و تاب و عکسهای لحظه به لحظه به نتیجه رسیدن آن اختراع را منتشر کرده اید اگر میدانید که چه میکنید که لعنت خدا و تمام انسانهای آزاده بر شما باد و اگر نمیدانید که چه میکنید و نتیجه این کارتان چیست روش خود را تغییر دهید و به خاطر اشتباهاتتان از خوانندگان خود عذر خواهی کنید از این پس در رسانه هایتان فرهنگ دوست داشتن و مهربانی را که سالهاست از میان مردم رخت بر بسته تبلیغ کنید و ثابت کنید همان مردم مهربان و دوست داشتنی ایران هستید .


هیچ نظری موجود نیست: