۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

چند خط حرف حساب با جناب مهندس موسوی (لطفا برای نتیجه گیری کل مطلب را بخوانید)

جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر !!

جناب آقای موسوی این جمله رو شما زمانی گفتید که مردم فوج فوج به خیابانها میآمدند و میگفتند مرگ بر ولایت فقیه مرگ بر جمهوری اسلامی و.... یا شما صدای مردم رو نمیشنیدید یا اینکه برای شما هم مثل رژیم صدای مردم و خواست واقعی مردم مهم نبود بهتره در این مورد توضیح بدید که این جمله رو به پشتوانه چه کسانی بیان کردید ؟ آیا همه پرسی انجام شده بود؟ آیا شما هم میخواهید به زور به افکار عمومی بقبولانید که مردم خواستار ج.اسلامی هستند؟ اگر این جمله را در زیر بار شکنجه گفته بودید هرگز بر شما خرده نمیگرفتم و حتی برای تائید حرفتان به خیابان هم میآمدم و به دروغ میگفتم زنده باد ج.اسلامی و... خوب به هر صورت اینرا هم میپذیرم که چون شما در ایران بودید و این احتمال هم وجود داشت که رژیم با زدن برچسب محارب قصد جان خودتان و خانواده اتان را بکند لازم بود تا کمی ملایمت و همسویی خود را با رژیم نشان دهید و از این طریق به مبارزه ادامه دهید . اما ایا چنین کردید؟ چه مقدار سعی کردید تا خون افراد بیگناهی مانند ندا آقا سلطان ، سهراب و سهرابها پایمال نشود؟ 17 تا یا بیشتر بیانیه دادید؟ خوب دستتان درد نکند خیلی ممنون . (بگذارید قبل ازاینکه حرفم را ادامه بدهم به شما بگویم که من کسی بودم که خیلی از کسانی را که در طول انتخاباتهای گذشته پای صندوق نمیرفتند را با خواهش و تمنا و گاهی در حد التماس کشاندم پای صندوق و خواهش کردم به شما رای بدهند از این بابت منتی بر سر شما یا کسی ندارم که این کار را برای دل خودم کردم و اما بعد از تقلب بزرگ همصدا با مردم به خیابان آمدم و بیش از سهم خودم باتوم خوردم هم اکنون به برکت آن باتومها در وضعیتی هستم که برای نوشتن همین مطلب اگر میخواستم روی صندلی بنشینم و تایپ کنم لازم بود هر سه سطر یک بار از جایم برخیزم و ده دقیقه دراز بکشم خدا را شکر هنوز انسانهای مهربان و قدرشناس در این مملکت داریم که یکی از همینها برای یک لپ تاپ خرید تا بتوانم در حالی که تکیه کرده و پاهایم دراز است کارم را انجام دهم ) شما غیر از این بیانیه ها یک تصمیم دیگر هم گرفتید که از نظر من بزرگترین ضربه بر پیکره جنبش مردمی بود آن تصمیم شما را من در راستای این جمله اتان تعبیر میکنم: (جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر ) چرا که در آنروزها ج.اسلامی شدیدا مورد تهدید قرار گرفته بود و چیزی نمانده بود به زباله دان تاریخ برود که شما آن تصمیم را گرفتید، من آنروز هم طبق معمول نفهمیدم که منظور شما از این تصمیم که ما عملیش کردیم چیست، میدانید چرا؟ چون ما همینیم دیگه اگر اینقدر هوشیار بودیم که از هرکسی برای خودمان قهرمان بدون خطایی نمیساختیم تا همه حرفهایش را بدن اینکه به عاقبتش فکر کنیم بپذیریم ما عادت کرده ایم یک تجربه را بارها تجربه کنیم در صورتیکه همه امان این ضرب المثل را بلدیم که میگوید تجربه را تجربه کردن خطا ست ! دیدید منهم بلد بودم اما چه فایده که هیچ وقت یاد نمیگیریم که از آن استفاده کنیم اصلا کل زندگیمان در همین تجربه را تجربه کردن میگذرد تا روزی که به دیار باقی بشتابیم و نسلی از خود به جا بگذاریم که آنها هم همین کار ما را دنبال خواهند کرد شاملوی بزرگ این را خوب فهمیده بود که میگفت ملت ما حافظه تاریخی ندارد و اما آن تصمیم شما چه بود: وقتی گفتید تظاهراتها را در روزهای مناسبت دار رژیم برگزار کنیم پیش خودم گفتم به این میگن یک رهبر باهوش که مثل یک شطرنج باز حرفه ای میدونه هر مهره ای رو چه موقع حرکت بده و کجا بزاره ، البته همون موقع کمی دلم لرزید و پیش خودم گفتم :اینطوری که رژیم فرصت نفس کشیدن و تجدید قوا پیدا میکنه ولی باز گفتم به هر حال وقتی جناب موسوی یه فرمایشی میکنند فکر همه جاشو کردند یکی از دلایلتون برای اتخاذ این تصمیم این بود که رژیم نمیتونه تو روز راهپیمایی که خودش تعیین کرده مردم رو سرکوب کنه!! آیا این اتفاق افتاد ؟من میگم نه و اسناد و مدارک هم همینو میگه حتی تو روز ایران(قدس) با اینکه مردم بسیار زیاد هم بودند اما باز هم خیلی ها رو زدند و خیلیها رو دستگیر کردند خوب وقتی دیدید که رژیم تو این روزها هم به مردم رحم نمیکنه چرا اصرار کردید این روش رو ادامه بدید؟ واقعا چرا؟؟ آیا پاسخ غیر از اینه که شما فکر کردید ج .اسلامی داره نابود میشه و به احتمال زیاد یک دولت سکولار میاد سرکار، که اگر اینطور میشد تمام آرمانهای امام راحلتان به باد فنا میرفت تازه شاید خودتان هم مورد اتهامهایی قرار میگرفتید (به خاطر کشتارهای ناجوانمردانه دهه 60) آیا میشه اینطور تعبیر کرد که شما برای نجات خودتان و نجات آرمانهای پوچ امام راحلتون یک تصمیم مصلحتی گرفتید تصمیمی که باعث شد مردم سرکوب شدند و خیلیها به نام محارب به چوبه دار سپرده شدند و میشوند .

شاید بگوئید که نه اینطور نبوده و من همانطور که قبلا هم گفتم از فدا کردن جانم هم ابائی ندارم ... جناب موسوی راستش را بخواهید اگر شما الان همین حرف را بزنید باز هم باورتان میکنم نمیدانم چرا ولی باورتان میکنم اما این باور ابدی نیست مگر اینکه شما ثابت کنید میپرسید چگونه؟ عرض میکنم : با نشستن در خانه و گاه و بیگاه بیانیه صادر نمودن فقط دشمنتان قوی تر و مستحکم تر میشود و ملت ضعیف تر پس باید حرکت کنید اگر فکر میکنید با زندانی شدنتان راهی باز میشود تا ملت به اهدافش برسد پس این کار را بکنید کاری کنید زندانیتان کنند کاری کنید خونی تازه در رگ مردم به جریان بیافتد یک شک به جامعه وارد کنید و وقتی مردم به خیابانها ریختند آنگاه برای جلوگیری از خونریزی بیشتر ابتکار عمل را در دست بگیرید با ولی وقیح وفرماندهان سپاه مذاکره کنید حتی به آنها امتیاز بدهید از طرف مردم یعنی اینکه تضمین جانی و مالی به آنها بدهید تا با خیالی آسوده دست از قدرت بکشند و دستانشان را بیشتر به خون ملت آلوده نکنند . جناب موسوی فقط کافیست یک شک به مردم وارد کنید، ما باورتان کردیم پس خواهش میکنم باورمان را در دوراهی اما و اگر قرار ندهید بگذارید برایمان همانی که هستید باشید بالاخره از یک جایی باید هزینه دادن را شروع کرد، فکر کنید همان سال گذشته در اوج درگیرها یک بمب گذاری کردند و شما را کشته اند(البته دور از جانتان باد هر بلایی) اگر اینطور فکر کنید آنوقت میتوانیدیک تصمیم قاطع بگیرید که نفع همه ملت در آن باشد . من و ما با تمام اما و اگرها و با تمام شایدها باز هم مانند کوه پشت سرتان ایستاده ایم، ایستاده ایم، ایستاده ایم .

هیچ نظری موجود نیست: