۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

بسیجی خلافکار تولید میکند، نیروی انتظامی خجالت بکشد


درتاریخ 8/2/89 ساعت یازده شب خانمم و بچه دوسالمو برده بودم پارک البته از این پارک های کوچولوی تو بعضی خیابونها که چند تا اسباب بازی بیشتر نداره حتی درخت هم نداره بگذریم ساعت از 12 شب گذشته بود که متوجه شدم یک موتور سواردو سه باربا سرعت کم و در حال صحبت با موبایل از اونجا رد شد چون خیلی بلند بلند حرف میزد متوجه عبورش شدم تو حرفاش کلماتی چون جناب سروان ، بسیج، بچه ها، پاسگاه و ... شنیده میشد دفعه آخری که از اونجا رد میشد اومد کنار ما و گفت حواستون باشه بچه های بسیج دنبال دزد هستند گفتم ما حواسمون به چی باشه یه نگاه غضب آلود به من کرد (کلی ترسیدم آخه فکر نمیکنم از16سال بیشتر داشت) یه آقای دیگه که اونم بچه شو آورده بود برای بازی کردن تو پارک بهش گفت خیالت راحت باشه من اینجا هستم موتور سوار هم کلی کیف کردو رفت بعدش این بنده خدای حواس جمع زد زیر خنده گفت مملکت ما رو ببین این بچه پدر مادر نداره ،درس و مشق نداره که این موقع شب شده کلانتر شهر این در آینده میخواد چی کاره بشه ؟ گفتم داروغه

خلاصه بیست دقیقه ازصحبت ما با برادر بسیجی نگذشته بود که رفت آمد موتورسوارا تو خیابون بیشتر شد حدود سی تا چهل متری پارک یه ماشین پراید پارک بود که بسیجیها مثل مور و ملخ ریختند دور اون ماشین و آدمشو آورده بودند بیرون و سوالاتی ازش می پرسیدندو اتومبیلش رو بازرسی میکردند همسر آقایی که تو پارک همراه ما بود یه کم کنجکاویش گل کرده بود با یک فاصله 10 تا 15 متری از ما برای اینکه صحنه رو بهتر ببینه به صحنه نزدیک شده بودو تماشا میکرد یکی دو بار شوهرش اشاره کرد برگرده اما یکی دو متر به طرف ما اومد ولی بازم به تماشا ایستاد خلاصه چند لحظه نگذشته بود که چند تا از بسیجیهای مخ لس دور این خانم حلقه زدند و بهش میگفتند تو همراه اون راننده پراید هستی زن بیچاره که از ترس رنگ به رخسارش نبود زبونش بند اومده بود چی بگه چون شوهرش یه کم دورتر بود من رفتم گفتم ایشون همراه شوهر و بچه شون هستند اونم شوهرشه و... ناگهان یکی از این بسیجیها رو به من کرد مگه تو فضولی که به جای شوهرش حرف میزنی گفتم نه انسانم این زن از ترس رنگش پریده مگه شما خواهر و مادر ندارین که بدونین زن مثل مرد نیست .

گفت: توهین میکنی خودت خواهر و مادرنداری گفتم منظورم اونی که تو میگی نبود منظورم این بود که کسی که بازن سروکار داشته حالا اون زن خواهرش باشه یا مادرش و یا... اینو میدونه که زنها یک تعدادشون تو اینجور موارد هول میکنن و حتی امکان داره اتفاق بدی هم براشون بیفته . گفت به ما درس اخلاق میدی ؟ گفتم هیچی با با خر مااز کره گی دم نداشت گفت خر خودتی (باور کنید اگر یک اسلحه دستم بود همه شونو میذاشتم سینه دیوار هر چی هم میخواست بشه بشه کفرم درومده بود ) حالا دیگه شوهر اون خانم کنار ما بود و سعی داشت به من بفهمونه که هیچی نگم یکی از بسیجیها به من گفت تو با اینا آشنایی داری گفتم نه گفت از کجا میدونی زن وشوهر هستند شاید تو خیابون با هم آشنا شدن دیگه از دستشون کلافه شده بودم شوهر اون خانم انگشتشو گذاشت رو لبش و گفت هیچی نگو منم سکوت کردم بعد دست خانمش رو گرفت که ببره اونطرف تر یکی از مخ لسین گفت اووووی کجا یابو مگه نمیبینی داریم بازجویی میکنیم این آقا اصلا جوابی بهش نداد و همسرش رو برد نشوند رو نیمکت پارک از خانم من خواهش کرد حواسش به همسر ش باشه که نگاه نکنه شوهرش چیکار میکنه و برگشت به سمت گروه مخ لسین گفت کی بود که گفت یابو بسیجی نگون بخت با قلدری تمام سینه رو سپر کرد گفت من بو.... هنوز جملش تموم نشده بود که دیدم نقش برزمین شده و از درد داره به خودش میپیچه و صدای مامانش شنیده میشه به من اشاره کرد که دخالت نکنم بقیه بسیجیها به پشتی رفیقشون همه با هم با رمز یا امام خامنه ای به این بنده خدا حمله کردند اصلا نمیشد بفهمی این آقا داره از چه فنونی استفاده میکنه هر چی بود بسیجیها یکی یکی رو زمین میافتادند تا اینکه همه شون نقش زمین شدند کلا پنج نفربودند آخه بقیه شون کنار پراید ایستاده بودند که با دیدن صحنه درگیری خودشونو رسوندند اونجا مثل اینکه اینا ارشد تر بودند چون دو نفرشون اسلحه داشتند اسلحه ها رو به سمت این آقا نشانه رفتند هنوز چندثانیه نگذشته بود که مامورین یگاه ویژه نیروی انتظامی رسیدند اون دو نفر رو خلع سلاح کردند و به سمت آقایی که بسیجیها رو زده بود رفتند هر کدوم از این مامورا وقتی نزدیک ضارب برادران مخ لس میرسید یک سلام نظامی میداد معلوم شد ایشون از درجه داران رده بالای نیروی انتظامیه خلاصه از اون دو بسیجی پرسید که اون راننده پرایدی که دستگیرش کرده بودید جرمش چی بود گفتند چیزی نداشت فقط بهش مشکوک شده بودیم من که داشتم ازشدت عصبانیت منفجر میشدم گفتم آخه آدمای ناحسابی وقتی اون راننده جرمی رو مرتکب نشده چرا اومدین به این خانم گیر دادین که تو همراه اون راننده هستی میخواستین براش جرم بتراشین باریختن آبروی زن مردم خلاصه مامورین بسیجیها رو بردن و این آقا هم خانمش رو سوار اتومبیلش کرد که دنبالشون بره ازش پرسیم فرض کنیم همسر من چنین مسئله ای براسش پیش میومد باید چیکار میکردم من که مثل شما نه دفاع شخصی بلدم ونه اینکه اگربلد هم باشم جرات میکنم با این کثافتها درگیر بشم شما ماموری و میدونی پشتوانه ای داری من چی؟ گفت چیکار میتونیم بکنیم ما هم دلمون از دست اینا خونه گفتم یکی دو روز اعتصاب کنید و بگید بسیج نباید تو کارنیروی انتظامی دخالت کنه بسیج برای حفاظت از مرزهاست اونم درزمان جنگ نه در زمان صلح و آرامش ... بگذریم از اون شب به بعد پیش خودم فکر میکنم که چرا بسیجیها چنین رفتاری روبا مردم دارند برام قابل قبول نیست که یک ایرانی چنین رفتاری رو داشته باشه گاهی به خودم میگم اینها ایرانی نیستند که اگر بودند چنین نمیکردند نوجوان 16 ساله ای که باید تمام فکر و ذکرش درسش باشد مدرسه ،شبها تا دیر وقت زمان طلایی عمر خود را صرف بسیج و شب گردیهای بیمورد میکند وبا استفاده از استعداد ذاتی بسیج خلافکار تولید میکنند بله درست خواندید خلافکار تولید میکند نه اینکه خلافکار دستگیر کند چراکه خلافکاری که درامدش ازراه دزدی وقاچاق مواد مخدر میگذرد که دم به تله بسیج و بسیجی 16 ساله نمیدهد برایش کسر شان دارد که بسیجی 16 ساله دستگیرش کند و همین مسئله باعث میشود که بسیجی برای اینکه فعالیتی از خود نشان داده باشد خلافکار تولید میکند یعنی بیخود و بی جهت به عابرین و مردمی که سرشان در کار خودشان است گیر میدهد کاری میکند طرف از کوره دربرود وبا او درگیر شود و به همین سادگی طرف میشود خلافکار چون با مامور قانون دست به یقه شده واقعا این قانون باید خجالت بکشدبااین مامورش ، نیروی انتظامی باید خجالت بکشد به خاطر ضعفش ، دولت مردان از خجالت بمیرند به خاطر .... (عکس برگرفته از سایت :http://jasknews.blogfa.com)

هیچ نظری موجود نیست: